این را خطاب به تویی مینویسم که شاید هیچوقت ان را ندانی و نخوانی:

بعد از ماه های طولانی تصویر شمایلت را دیدم. شمایل جدید. بزرگ شدن را میشود به وضوح حس کرد عزیزم.

نیاز نبود سیگار در دست داشته باشی , درد و رنج را میشد در انگشتان استخوانی پهنت و نگاهی که مقصدش دوربین نیست, دید.

صورتت را موهای بلند و محاسن سیاه پر ,قاب گرفته و دل نگرانم غم واضح نباشد.

راستش بعد دیدن عکست دلم برای اغوشت تنگ شد. اغوشی که هیچ خاطره ای از ان ندارم و میدانم خیلی وقت است در انتظار تن من هم نیست.

دلم برای اغوش مردانه ی گرم اشنایت تنگ شده , اغوشی که صاحبش را میشناسم.

.

از دور برایت ارزو میکنم:

اغوشت گرم عزیزم . (قلب)

 

 

 

 

 

پ.ن:

ادم گاهی توی زندگیش یه خریتایی میکنه که هیچوقت ادم قبل اون نمیشه! مثل خریت امروز من که سر رسیدم رو ورق زدم و نوشته های قدیمیم رو خوندم!

ولی راستش انقد حیف بود که دلم نیومد کسی ندادند و نخواند. طبیعتا نمیتونم عکس اون شخص رو اینجا بذارم , فقط حس کردم این یه امانتی هست که از اون پیشم مونده و صاحبش من نیستم. شاید اینجوری یه روزی , یه جایی , بهش برگشت.

امشب قصه دل مرا گوش میکنی فردا چو قصه مرا فراموش میکنی

مشخصات
آخرین جستجو ها